معرفی کتاب
━━━⊰✾?✾? ✾?✾⊱━━━
#معرفیکتاب
این بار دوستش حسن به سخن امد.
سوال کرد: 《آیت الله خمینی را میشناسی؟》
گفتم:《 نه 》
گفت: 《تو مقلد کی هستی؟》
گفتم :《مقلد چیه؟》
و هر دو بهم نگاه کردند.
از پیگیری سوال خود صرف نظر کردند.
دوباره سوال کردند:《تا حالا اصلاً نام خمینی را شنیده ای؟》
گفتم:《 نه 》
سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیتالله خمینی معرفی میکردند.
بعد نگاه عمیقی به اطراف کرد و زیر پیراهنش عکسی را درآورد.
عکس را برابر چشمانم قرارداد :
عکس یک مرد روحانی میانسال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود
《 آیت الله العظمی سید روح الله خمینی》
از من سوال کرد :《میخوای این عکس رو به تو بدم ؟》
به سرعت جواب دادم:《بله،می خوام》
حسن،دوست سیدجواد، گفت :
《نباید این عکس رو کسی ببینه وگرنه ساواک تو رو دستگیر میکنه》
عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم .
شریعتی و خمینی دو نام جدیدی بود که میشنیدم …
واردمسافرخانه شدم. عکس را زیر پیراهنم بیرون آوردم .ساعتها در او نگریستم .دیگر باشگاه نرفتم روز چهارم رفتم ترمینال مسافربری بلیطکرمان گرفتم؛ در حالیکه عکس سیاه و سفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم.
احساس می کردم حامل یک شیء بسیار ارزشمند هستم.
به محض ورود به کرمان به علی یزدان پناه نشان دادم.
گفت : 《این عکس آقای خمینی است》
?برگرفته از کتاب"از چیزی نمی ترسیدم” (http://)،(زندگی نامه خود نوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)
#مدرسهعلمیهحضرتزینبسلاماللهعلیها